دختری که از ماه امد

بگذار اب ها ساکن شوند تا عکس ماه و ستاره ها را در وجود خود ببینی

 

سلام به وب من خوش اومدی

 

اینجا یه وب ساده نیست

 

من تو این وب سعی میکنم  همه چی مطلب بزارم

 

بله درسته همه چی از

 

ترول گرفته تا عکس دخترونه

 

جک، داستان،عکس فیلمهای کره ای ،اخبار، کلیپ،عکس بازیگر ها

 

،معرفی جدیدترین انیمیشن ها،مطالب دخترونه،اهنگ،مطالب عاشقانه و...

 

اگه مطلبی هم خواستید حتما بهم بگید

 

 

لطفا همه ی مطالب رو بخونید

 

 

اگر 3 تانظرتو وبلاگم بدید لینکتون میکنم

 

 

لطفا تو نظر سنجی ها شرکت کنید

 

 

اگر اونایی که لینکشون کردم تو وبم دیر به دیر سر میزنن و نظر میدن

 

 

من هم از تو لینکام حذفشون میکنم

 

 

و هر فصل یه لینک تکونی حسابی داریم

 

 

همه ی حرفام همین بود

 

 

خوش بگذره بای

 

 

 

 

 

 

 

 


برچسبها:
نوشته شده در چهار شنبه 29 مرداد 1398برچسب:,ساعت 12:26 توسط ملیکا |

سلام به همه ی دخترا و پسرا

 

دخترای گل روزتون و روز من مبارک

 

و میلاد فرخنده ی حضرت معصومه(س)تهنیت باد

 

میشــــه اسـم پاکتو
رو دل خـــــدا نوشت
میشه با تو پر کشید
تــــوی راه سرنوشت
میشـــه با عطـر تنت
تا خــــود خـدا رسید
میشــه چشــم نازتو
رو تن گلهــــا کـشید
روز دختر مبارک

 

 

 

خداوند لبخند زد
دختر آفریده شد!
لبخند خدا روزت مبارک
روز دخترای گل مبارک

 

 

 

 

 

تقدیم به همه دختران
همه آن موجودات پاک و الهی که وجودشان مایه حیات بشر است . . .
روز دختر مبارک

 

 

 

روز دختر مبارک
امیدوارم مثل حنا با مسولیت
مثه کزت صبور
مثه ممول مهربون
مثه جودی شاد و سر زنده
و مثل سیندرلا خوشبخت باشی !

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خوب حالا یه جشن کوچولو میگیریم

 

 

اول مهمونا رو دعوت کنیم

 

بهبه مهمونا هم که رسیدن

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

به به چقدر مهمون داریم

باید پذیرایی شن

بفرمایید

 

 

به به خواننده هم رسید

 

 

 

خوب حالا بزنو بکوبو شادی

 

 

 

                        

                                                      

 

                                                               

  

 

 

 

 

روز دختر مبارک

 

 

حالا یه نظرم بده بعد برو

 


برچسبها:
نوشته شده در پنج شنبه 6 شهريور 1393برچسب:,ساعت 2:31 توسط ملیکا |

عایا میدانید چرا اسب کلوچه نمیخوره ؟

.

.

.

.

چون حیوونی انگشت نداره دندوناشو تمیز کنه :))

من برم سراغ اکتشافات بعدی

 

 

 

 

 

 

 

روی این بسته های خوراکی،جای اینکه بنویسن "از اینجا باز شود"

 

باید بنویسن "اگه تونستی از اینجا باز کن"! والاااااااااااااااااااااا !!!!

 

 

 

 

 

 

 

 

روزی یک مرد آمریکایی به مرد ایرانی میگه

چرا زن های ایرانی با مرد ها دست نمیدهند؟

.

.

.

ایرانیه هم گفت : گوه خوریش به تو نیومده :|

داستانش طولانی بود حوصله نداشتم کوتاهش کردم :)))

 

 

 

 

 

 

 

 

پسری که پاستیل و لواشک و آلوچه توی داشبورد ماشینش باشه، پسر نیس که

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

مرد رویاااااااااهاست

:)

 

 

 

 

 

 

 

 

جی ال ایکس گوشی ساخته که راحت از جیب در میاد! نمیدونه ما شلوار کردی داریم توش تبلت میذاریم .... :))

 

 

 

 

 

 

 

 

تو دستشویی پارک بودم که دیدم یکی داره در میزنه.

بعد از 10 ثانیه گفت: سلام چطوری؟

منم خجالت زده گفتم: خوبم مرسی!
...
گفت: چیکار می کنی؟

گفتم: آدم اینجا چیکار میکنه؟

دوباره گفت: می تونم الان بیام اونجا؟

عصبانی شدم گفتم: نه هنوز خودم کار دارم.

یهو دیدم داره میگه: من بعدا بهت زنگ میزنم. الان یه دیونه ای تو دسشویی داره جواب سوالای منو میده.

 

قیافه ی من =    :|


 

 

 

 

 

 

 

بچه رو به مادرش : مامان چرا بابا کچله ؟.
مادر : بخاطر اینکه بابات خیلی فکر میکنه!
بچه : پس چرا موهای تو اینقدر بلنده ؟

مادر : خفه شو !

10 دقیه بعد قیافه ی من بعد از گفتن اون حرف

 

 

 

 

 

 

 

داداشم تو توالت بود… یک هو یکی محکم زدم به در … گفت بله … ؟


گفتم اه تو اونجایی !؟!؟! گفتم پـَـ نـَـ پـَـ این صدای منشی توالته ...


لطفا بعد از شنیدن بوق بفرمایین داخل

 

 

 

 

 

 

ﺑﻨﺪﻩ ﺧﺪﺍ ﺍﻭﻣﺪﻩ به زبون خودش ﭘﺴﺖ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ، ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻯ ﺩﺭﻳﺎﭼﻪ ﻯ ﺍﺭﻭﻣﻴﻪ یه متن ﻧﻮﺷﺘﻪ :
ﮔﻠﻴﻦ ﮔﺌﺪﺍﺥ ﺁﻏﻠﻴﻴﺎﺥ ، ﺍﻭﺭﻣﻮ ﮔﺆﻟﻮﻥ ﺩﻭﻟﺪﻭﺭﺍﺥ...

ﺯﻳﺮﺵ ﻳﺎﺭﻭ ﻛﺎﻣﻨﺖ پاسخ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ : ﺁﻯ ﺑﺮﻯ ﺑﺎﺥ ، ﺑﺮﻯ ﺑﺎخ !!!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دختر داييم ٤ سالشه اومده ميگه :

باست نقاشي تشيدم !

من : عزیزم بده ببينم !

دختر داييم : منو دوس دالي ؟؟

من : معلومه جيگر !

دختر داييم : خيل خوب ! اين تويي،اينام منم ... اينم بچه هامونن !

:|

 

 

 

 

 

 

دو تا پسربچه ۴ و ۹ ساله تو فامیلمون داشتن دعوا میکردن
یعنی داداش بزرگه داشت کوچکه رو کتک میزد ؛ من رفتم پا در میونی کردم
و کوچیکه رو نجات دادم بعدش همون کوچولوه بهم فوش میده میگه

به تو چه داداشمه ؟؟؟ صلاحمو میدونه داره تربیتم میکنه  !

 قیافه ی من =  :|

 

 

 

 

 

 

ﺩﺧﺘﺮﯼﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ: ﻓﮏ ﮐﻨﻢ ﺩﻭﺳﺖ ﭘﺴﺮﻡ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﻬﻢﺧﯿﺎﻧﺖ ﻣﯽﮐﻨﻪ!
ﺩﻭﺳﺘﺶ:ﺍﺯﮐﺠﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﯼ؟ ﺩﺧﺘﺮ:ﺁﺧﻪ ﺩﯾﺸﺐ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ
ﮐﺠﺎ ﺑﻮﺩﯼ ﮔﻔﺖ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﻢﺍﻣﯿﺮ ﺑﻮﺩﻡ .....
ﺩﻭﺳﺘﺶ:ﺧﻮﺏﺍﻻﻥ ﻣﺸﮑﻞ ﭼﯿﻪ؟ ﺩﺧﺘﺮ:ﺧﻮﺏ
ﻻﻣﺼّﺐ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯿﮕﻪ،ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺍﻣﯿﺮ تمام مدت بامن بود

:|

 

 

 

 

 

 

زن :غذا خوردی؟
مرد :غذا خوردی.
زن :دارم از تو میپرسم....
مرد :دارم از تو میپرسم.
زن :ادای منو در میاری؟
مرد :ادای منو در میاری.
زن :بریم خرید؟
مرد :غذا خوردم

 

 

 

 

 

 

اصلا تا میام کتابمو بردارم، کتابم به حرف میاد میگه:
بیااااااااااع دوری کنیم ازهم...
بیااااااااااع تنها بشیم کم کم...
بیااااااااااع بامن تو بدتر شو..
بیااااااااااع از من تو رد شو...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 منبع:  وبسایت بمب خنده

 


برچسبها:
نوشته شده در سه شنبه 4 شهريور 1393برچسب:,ساعت 17:37 توسط ملیکا |

سلام این بنر وبلاگم هستش خوشحال میشم

بزاریدش تو وبتون.

 

اونایی که لینکن حتما باید بزارن منم مال اونا رو میزارم

 

 

دختری که از ماه ا مد


برچسبها:
نوشته شده در سه شنبه 4 شهريور 1393برچسب:,ساعت 15:52 توسط ملیکا |

یکی از فیلم هایی که جدیدا دیدم خط ویژه بود

فیلم خوبی بود فوق العاده بود

من که خوشم اومد

 تازه برنده ی سیمرغ بلورین بهترین فیلم از نگاه تماشاگران همشده!

با بازی:

 

مصطفی زمانی

هانیه توسلی

هومن سیدی

میلاد کی مرام

پریناز ایزدیار

میترا حجار

سام قرییبیان

و...

 

اینم عکسش

 

 

 

داستان: یک هکر به نام کاوه(هومن سیدی) که به تازگی از زندان ازاد

شده، قصد دارد به همراه خواهرش(هانیه توسلی) و دامادش

(مصطفی زمانی) 10 ملیارد تومان وام که قرار است غیر قانونی

توسط رئیس یک بانک به حساب یک مفسد اقتصادی به نام

محتشم ( سام قریبیان) واریز شود را در لحظه واریز ،

به حساب خودش منتقل کند اما....

 

برای دانلود این فیلم

اینجا کلیک کنید

 

 

نظر   نظر   نظر   نظر   نظر

 

فراموش نشه!


برچسبها:
نوشته شده در یک شنبه 2 شهريور 1393برچسب:,ساعت 16:30 توسط ملیکا |

توجه

این پست مخصوص دخمل هاست

به درد پسر ها نمیخوره

***

 

سلام براتون یه سایت اوردم توش پره

بازی دخترونه و خوجمل هست

برای ورود به سایت خوشمل

کلیک کن اینجا

 

 

اینم عکس سایتشه

توش پره بازی های ارایش ، باربی،

هازل، خیاطی،اشپزی،پرنسس و ....

کلی توش بازیه حتما برید  توش

خودمم تازه کشفش کردم

 

حالا به افتخار کشفم یه نظر کوشولو میدی؟

 

 


برچسبها:
نوشته شده در یک شنبه 2 شهريور 1393برچسب:,ساعت 16:3 توسط ملیکا |

 

مینویسم سرشار از عشق

  برای تویی که همیشه

تنها مخاطب خاص دلنوشته های منی...

    برای تو که بخوانی و بدانی

دوست داشتنت در من

     بی انتهاست...

 

 

 


برچسبها:
نوشته شده در یک شنبه 2 شهريور 1393برچسب:,ساعت 15:58 توسط ملیکا |

دستم به آرزوهایم نمی رسد
 
آرزوهایم بسیار دورند....
 
ولی درخت سبز صبرم می گوید:
 
امیدی هست...خدایی هست....
 
این بار برای رسیدن به آرزوهایم یک صندلی زیر پایم می گذارم
 
شاید این بار دستم به آرزوهایم برسد!!!
 
 
 

برچسبها:
نوشته شده در یک شنبه 2 شهريور 1393برچسب:,ساعت 15:48 توسط ملیکا |

پا برهنه تا کجا دویده‌ای که این همه گل شکفته است؟!

 


برچسبها:
نوشته شده در یک شنبه 2 شهريور 1393برچسب:,ساعت 15:29 توسط ملیکا |

جینی دختر زیبا و باهوش پنج ساله ای بود…

یک روز که همراه مادرش برای خرید به فروشگاه رفته بود، چشمش به یک گردن بند مروارید بدلی افتاد که قیمتش 10/۵ دلار بود، دلش بسیار آن گردن بند را می خواست. پس پیش مادرش رفت و از مادرش خواهش کرد که آن گردن بند را برایش بخرد.
مادرش گفت : ” خوب! این گردن بند قشنگیه، اما قیمتش زیاده ، خوب چه کار می توانیم بکنیم!
من این گردن بند را برات می خرم اما شرط داره، وقتی به خانه رسیدیم، یک لیست مرتب از کارها که می توانی انجام شان بدهی رو بهت می دم و با انجام آن کارها می توانی پول گردن بندت رو بپردازی و البته مادر کلانت هم برای تولدت چند دلار تحفه می ده و این می تونه کمکت کنه. “

جنی قبول کرد… او هر روز با جدیت کارهایی که برایش محول شده بود را انجام می داد و مطمئن بود که مادربزرگش هم برای تولدش برایش پول هدیه می دهد. بزودی جینی همه کارها را انجام داد و توانست بهای گردن بندش را بپردازد.

وای که چقدر آن گردن بند را دوست داشت. همه جا آن را به گردنش می انداخت؛ کودکستان، بستر خواب، وقـتی با مادرش برای کاری بیرون می رفت، تنها جایی که آن را از گردنش باز می ‌کرد حمام بود، چون مادرش گفته بود ممکن است رنگش خراب شود!

پدر جینی خیلی دخترش را دوست داشت. هر شب که جینی به بستر خواب می رفت، پدرش کنار بسترش روی کرسی مخصوصش می نشست و داستان دلخواه جینی را برایش می خواند. یک شب بعد از اینکه داستان تمام شد، پدرجینی گفت :

- جینی ! تو من رو دوست داری؟
- اوه، البته پدر! خودت می دانی که عاشقتم.
- پس او گردن بند مرواریدت رو به من بده!!!
- نه پدر، اون رو نه! اما می توانم عروسک مورد علاقه ام رو که سال پیش برای تولدم به من هدیه دادی رو خودت بدم، اون عروسک قشنگیه ، می توانی در مهمانی هات دعوتش کنی، قبوله ؟
- نه عزیزم، باشه، مشکلی نیست…

پدرش روی او را بوسید و نوازش کرد و گفت : ” شب بخیر عزیزم.”
هفته بعد پدرش مجددا ً بعد از خواندن داستان، از جینی پرسید :

- جینی ! تو من رودوست داری؟
- اوه، البته پدر! خودت می دانی که عاشقتم.
- پس او گردن بند مرواریدت رو به من بده!!!
- نه پدر، گردن بندم رو  نه ، اما می توانم اسب کوچک و قشنگم رو بهت بدم، او موهایش خیلی نرم و لطیفه ، می توانی در باغ با او قدم بزنی ، قبوله؟
- نه عزیزم، باشه، مشکلی نیست…

و دوباره روی او را بوسید و گفت : ” خدا حفظت کنه دختر زیبای من، خوابهای خوب ببینی. “

چند روز بعد، وقتی پدر جینی آمد تا برایش داستان بخواند، دید که جینی روی تخت نشسته و لب هایش می لرزد.
جینی گفت : ” پدر، بیا اینجا “ ، دست خود را به سمت پدرش برد، وقتی مشتش را باز کرد گردن بندش آنجا بود و آن را در دست پدرش داد.

پدر با یک دستش آن گردن بند بدلی را گرفته بود و با دست دیگرش، از جیبش یک قوطی مخمل آبی بسیار زیبا را بیرون آورد. داخل قوطی، یک گردن بند زیبا و اصل مروارید بود!!! پدرش در تمام این مدت آن را نگهداشته بود.
او منتظر بود تا هر وقت جینی از آن گردن بند بدلی صرف نظر کرد، آن وقت این گردن بند اصل و زیبا را برایش هدیه بدهد…


« این مسأله دقیقاً همان کاری است که خدا در مورد ما انجام میدهد!
او منتظر می ماند تا ما از چیزهای بی ارزش که در زندگی به آن ها چسپیدیم دست برداریم، تا آن وقت گنج واقعی اش را به ما بدهد.

این داستان سبب می شود تا درباره چیزهایی که به آن چسپیده بودیم بیشتر فکر کنم …
سبب می شود، یاد چیزهایی بی افتیم که به ظاهر از دست داده بودیم اما خدای بزرگ، به جای آن ها، هزار چیز بهتر را به ما داده است… »


برچسبها:
نوشته شده در چهار شنبه 29 مرداد 1393برچسب:,ساعت 22:24 توسط ملیکا |



      قالب ساز آنلاین